25 مارس 2013

«آقا جان دروغ چرا، تا قبر آ،آ،آ،آ» یا چطور اسمِ کوچکِ یک بازیکن فوتبال (قاسم دهنوی) در خانه ما شنیده شد

Posted in Uncategorized در 22:42 توسط مامان سام

سام حالا بیست ماهه است. نوزده ماهگی بیشتر به تکمیل مهارت‌های قبل گذشت. آرام آرام مهارت‌های جدید اضافه شدند: حالا سام لیوان را خودش در دست می‌گیرد و آب میخورد، تلاش می‌کند که قاشق را به دست بگیرد و غذا بخورد، و از مبل بالا میرود. البته هنوز برای پایین آمدن به کمک ما نیاز دارد، و شکر خدا محتاط بودنش کمک کرده که بی‌ هوا کله پا نشود. جرات هم کرده و در ژوژوتک سوار سرسره کوتاه بچه‌ها میشود. یاد گرفته که با لحن بسیار بانمکی بگوید «دیییدیییی؟» و بعد اضافه می‌کند «اوه اوه اوه». همچنان با آدم بزرگ‌ها رابطه بهتری دارد و با بچه‌ها آبش تو یک جوب نمی‌رود. برای آدم‌ها دست تکان میدهد. متأسفانه در بیست ماهگی وارد فاز «جیغ، گاز، پرت» شده و گاهی‌ صبر آدم را لبریز می‌کند. معمولاً بعد از چند بار تکرار «جیغ/گاز/پرت نه!» اگر برخورد جدی کنیم (مثلا من روی زمین می‌نشینم که هم قدش شوم، سرش را بین دست میگیرم و با صدای جدی می‌گویم «سام! پرت نه! پرت نمی‌کنیم») اصلا در چشممان نگاه نمیکند و وقتی‌ خودش را رها کرد با شیطنت می‌خواهد رفع و رجوع کند. مثلا به بابا با لحن خواهشی می‌گوید «باباااا»، یا به من تند تند می‌گوید «ماما، ماما، ماما، بَه‌‌‌ بَه‌‌‌» و دست میزند. ناقلا خوب بلد است اوضاع را تلطیف کند.اوضاع غذا خوردن همچنان سینوسی است. چند شب عین غذای ما را می‌خورد، و بعد شب‌هایی‌ هست که با گریه و زاری و بهانه گیری، یک قاشق هم نمی‌خورد. از میوه ها، نارنگی و پرتقال («گیلده گیلده») را خیلی‌ دوست دارد. سیب بگیر نگیر دارد. موز را لب نمی‌زند مگر مخلوط با پوره‌ای باشد که من چند روز یکبار از سیب و برگه‌ زرد آلوی پخته درست می‌کنم. اخیرا به پسته، گردو و کشمش هم علاقه نشان میدهد. ولی‌ فقط گاهی‌. ناگهان هم دیگر لب به ماست نمی‌زند، هیچ ماستی.

اما نقطه عطف بیست ماهگی سام، اضافه شدن عضو جدیدی به خانواده بود. خرسی که هم قد و قواره خودش است و به محض دیده شدن در آیکیا مشمول عشق در نگاه اول شد. یک خالهٔ مهربان ‌خرس را خرید و بعد از کلی‌ غور و تصرف در باب نامش، «قاسم» حالا همه جا همراه سام است.

23 ژانویه 2013

هجده ماهگی, officially a toddler

Posted in Uncategorized در 22:09 توسط مامان سام

در یک سال و نیمه گی‌‌، سام به فوتبال علاقمند شده. توپ را جلوی پایش می‌گذرد و سعی‌ می‌کند با پا ضربه بزند. فوتبال نگاه کردن‌های بابا هم اثر کرده و حالا هر وقت سام صدای عادل فردوسی پور را میشنود محکم و با تشدید می‌گوید دِدّه (=توی دروازه) و گوووول. غذا را می‌خواهد خودش بخورد و اگر غذایی را دوست داشته باشد (که لیست بلندی هم نیست، ته چین و ماکارونی) بَه‌‌‌ بَه‌‌‌ هم می‌گوید. برای اولین بار توجهش به برف (اَوفف) جلب شد و حالا اگر کرک یا غبار معلق در فضا هم ببیند می‌گوید اَوفف. بالاخره به یکی‌ از عروسک‌هایش (‌خرس کتابخوانِ ایندیگو) هم علاقه نشان داد و گاهی‌ دِدِ (=تدی) را در آغوش می‌گیرد و محکم به سینه اش میفشارد. به تدریج عکس‌های کتاب‌هایش را با معادل‌های واقعی‌ شان تطبیق میدهد و حسابی‌ از این کشف عظیم هیجان زده میشود.

صدای گربه، جوجه، اسب، خوک، غاز، مار و زنبور را به سبک خودش تقلید می‌کند. به علاوه صدای اختاپوس. اگر گفتید اختاپوس چه می‌گوید؟

27 دسامبر 2012

شانزده و هفده ماهگی

Posted in Uncategorized در 17:41 توسط مامان سام

ظرف شانزده و هفده ماهگی سام انگار خودش و اطرافش را بیشتر شناسایی می‌کرد. آخر هفده ماهگی برای اولین بار در جواب من که پرسیدم «سام کو؟» فکری کرد و بعد دو دستی‌ به شکم خودش زد! خیلی‌ از اعضای بدن خودش را هم میشناسد (چشم، دماغ، گوش، زبان، دنداان، مو، دست و پا). منظور خودش را میفهماند. مثلا به چراغ اشاره می‌کند (با یک «چه» کشدار) و بعد به کلیدش (یعنی‌ چراغ را روشن کن)، وقتی‌ گرسنه است به صندلیش اشاره می‌کند، و البته شروع به جیغ کشیدن هم کرده، وقتی‌ مستاصل میشود یا ما منظورش را نمی‌فهمیم. چند لغتی هم می‌گوید: ژژ(شیر)، نننن(نان)، بابا، گاخ (داغ)، دوف (توپ)،  همچنان همه چیز را به دهان میبرد، گرچه خیلی‌ کمتر. دو تا دیگر از آسیا‌ها هم در آمدند، یعنی‌ در پایان هفده ماهگی، دوازده دندان را کم و بیش دارد. می‌خواهد خودش غذا بخورد و اصلا راضی‌ نمی‌شود که من کمک کنم یا با قاشق غذا بدهم. بسیار هم در غذا خوردن انتخابی عمل می‌کند و هر چیزی را نمیخورد. کار مورد علاقه اش این است که در مغازه یا محیط‌های بازی کودکان (مثل ژوژوتک یا همان «اسباب بازی خونه»!) چیزی یا چیز‌هایی‌ را از قفسه‌های بالا به پایین یا بر عکس منتقل کند. خیلی‌ هم جدی!در ژوژوتک اسباب بازی  محبوبش ماکت آشپزخانه (با اجاق و قابلمه و کفگیر و …) است

ضمناً بالاخره در شانزده ماهگی دست زد. انگار این قرتی بازی‌ها زود تر از این به‌شان و شخصیت آقا نمی‌آمد!

10 نوامبر 2012

اتوبوس، اتوبوس!

Posted in Uncategorized در 22:30 توسط مامان سام

پانزده ماهگی سام، انگار دیواری، مرزی، محدوده‌ای بود که قدم برداشت و از روی آن ردّ شد. تغییرات یکی‌ بعد از دیگری رخ داد. چرت صبحگاهی اش را حذف کرد. یک روز، هرچه کردم صبح نخوابید. فردایش هم همینطور. حالا فقط بعد از ناهار میخوابد، و چرت طولانی‌ تری هم میزند، یک ساعت تا یک ساعت و نیم (چه خوشوقتی بزرگی‌ برای مامان سام!). به خوردن هم ناگهان علاقه نشان داد، و می‌خواست هرچه میشود خورد را امتحان کند. غذای خودش را میخورد و از غذای ما هم می‌خواست. این شد که کم کم پوره‌ها را حذف کردم و حالا شام را با ما می‌خورد. شگفتی دیگر اینکه یک روز که چهار دست و پا میرفت، شجاعت نشان داد و بلند شد. من به شوخی‌ بازی «بشین، پاشو» را پیش کشیدم، و یک بار که نشست و بلند شد، چند قدمی‌ بدون گرفتن دست به دیوار یا به کسی‌، راه رفت، و همان بود که شد. حالا مثل یک پنگوئن روبات، با دست‌های بالا برای حفظ تعادل راه میرود.

در خیابان به اتوبوس علاقه نشان میدهد و با هیجان مرا متوجه می‌کند که اتوبوس دیده. از موسیقی‌ مخصوصا موسیقی‌ ریتمیک خیلی‌ خوشش میاید (که با «هی‌، هی‌» گفتن نشان میدهد). اضطراب جدایی چندان ندارد ولی‌ همچنان اضطراب غریبه‌ها را نشان میدهد.

20 اکتبر 2012

ای چارده ماهه قره العین، یا یه دل‌ میگه برَم برَم یه دلم میگه نرَم نرَم

Posted in Uncategorized در 22:25 توسط مامان سام

پس و پیش چهارده ماهگی سام همچنان به تمرین و آمادگی جهت راه رفتن گذشته. اگر دست کسی‌ را بگیرد (از دو دست شروع کرد و خیلی‌ زود فقط یک دست را گرفت) کلی‌ راه میرود و خیلی‌ هم لذت میبرد. اما تمایل چندانی به تنهایی‌ امتحان کردن راه رفتن نشان نمیدهد، که باز هم تاییدی بر شخصیت محتاطش است. هنوز با اسباب بازی‌های تازه بعد از مدت زیادی که خیالش از بابت‌شان راحت میشود بازی می‌کند. غذا خوردن همچنان مورد علاقه اش نیست (به جز سریال صبحانه) ولی‌ آرام آرام به بعضی‌ غذاهای ما کنجکاوی می‌کند. نان و چیریوز را مثل همه بچه‌ها دوست دارد، اخیرا به کشمش علاقه نشان میدهد ولی‌ پنیر و میوه خام (سیب یا موز) را حتی نمی‌خواهد امتحان کند.

بازی تخیلی می‌کند و با یکی‌ دو تا پیمانه آشپزخانه و دسته یک حباب ساز اسباب بازی میتواند چندین دقیقه ادای آشپزی در بیاورد و حتی وسط کار مثلا غذایی هم به دهان ما بگذرد.

لذت بزرگ این یکی‌ دو ماه سام، برخوردار شدن از محبت مادر بزرگ و پدر بزرگ مادریش بود. شیطنت همراه با مادر و قدم زدن در مال‌ها و مغازه‌ها همراه با پدر. به بهانه گشت و گذار مسافرها، آقا سام مجدداً سری هم به اتاوا و مونت ترمبلانت زد، تا سفرهای بلند مدت تر بعدی…

11 آگوست 2012

خداحافظ شیر مادر!

Posted in Uncategorized در 17:26 توسط مامان سام

سام دیشب با شیر مادر خداحافظی کرد. از بدو تولد تا حدود شش ماهگی تقریباً هر دو ساعت یکبار شیر میخورد. شیر‌های شبانه هم اول دو و بعد سه ساعت یکبار بودند. جایی‌ این وسط ها، زمان شیر خوردن را به جای قبل از چرت‌های روزانه، به بعد از بیدار شدن منتقل کردم، غیر از شیر آخر شب که قبل از خواب میخورد و می‌خوابید. از شش ماهگی تا نه ماهگی هم فاصله شیر خوردن‌های روزانه اش بیشتر شد، و هم خودم یک ربع یک ربع فاصلهٔ شیر‌های شبانه اش را بیشتر کردم طوری که حوالی نه ماهگی پنج تا شش بار در شبانه روز شیر میخورد. ضمناً با هر وعده غذا یک فنجان کوچولو با کمی‌ آب جلوی دهنش میگرفتم که نوشیدن از لیوان را یاد بگیرد (که پنج شش ماهی‌ طول کشید!). وقتی‌ تا یک سالگی خودش یکی‌ دیگر از چرت‌های روزانه اش را حذف کرد، وعده‌های شیرش به این ترتیب بود: صبح اول وقت، دو بار بعد از چرت ساعت ده صبح و دو بعد از ظهر، و یک بار قبل از خواب شب. از فردای تولد یک سالگی به مدت سه هفته، هر سه تا چهار روز یکبار یکی‌ از وعده‌های شیر را حذف کردم. تا دیشب که پسرک بعد از روتین کتاب و حمام و یک فنجان شیر، به جای شیر در آغوش مامان، مستقیم به تختش رفت. یک ربعی گریه کرد ولی‌ مساله اش گرسنگی نبود. بیشتر نیاز به آغوش مامان داشت. دو سه باری که چند دقیقه بغلش کردم، آرام شد و با غر غر معمولش خوابید.

حالا یکی‌ از آرامش بخش‌ترین اوقات دنیا، شیر خوردن سام در آغوشم را، از دست داده ام؛ اما سام یک گام به سوی مستقل شدن برداشته، گام اول…و گام‌های دیگر و دیگری در پیش دارد. امروز، اولین سلمانیش را هم رفت، و موهای فابریک تولدش را کوتاه کرد. حالا دیگر شبیه یک پسر بچه شیطان شده…

26 جون 2012

بابابابابا

Posted in Uncategorized در 10:56 توسط مامان سام

سام يازده ماهه است.

هنوز به غذا خوردن علاقه خاصى نشان نميدهد، مخصوصا جويدن. از موز اصلا خوشش نمى آيد و عاشق ماست ده درصد چربى است. اگر سرحال باشد خوردنى هاى جديد را امتحان ميكند ولى از حد لب و زبان زدن جلوتر نميرود.

با كمك يك تكيه گاه مى ايستد، و دوست دارد كه چيزى را (مثل يك اسباب بازى يا حتى يك تكه كاغذ) از روى زمين به ميز يا طبقه كتابخانه يا روى مبل و بعد دوباره روى زمين بگذارد و بار ها و بار ها اين كار را انجام ميدهد.

بازى با نورى كه روى زمين افتاده باشد را خيلى دوست دارد. همينطور كاغذى كه بشود پاره كرد، يا دستمال كاغذى. قايم موشك (ورژن ساده اى كه من جلوى چشمش جايى پنهان شوم و صدايش كنم تا من را پيدا كند) و دالى را هم خيلى دوست دارد. كتاب خواندن هم كه همچنان بالاى ليست است.

دو تا ادا دارد كه ما را ميخنداند: دماغش را جمع ميكند و تند تند نفس ميكشد، و سرسرى ميكند. از هر دوى اين كارها، وقتى با «نه» جدى ما مواجه ميشود (مثلا اگر گاز بگيرد يا به چيز خطرناكى دست بزند) استفاده ميكند تا ما را بخنداند و از فاز جدى دور كند.

به من خيلى وابسته است حتى بعضى بازى ها را دوست دارد چسبيده به من انجام بدهد ولى اگر لازم باشد، پيش بابا تا وقتى گرسنه نشده يا وقت خوابش نرسيده به راحتى ميماند.

ب، م، ن و د را با فتحه و گاهى كسره تكرار ميكند. سعى ميكند بعضى كلمات يا صدا ها را تقليد كند (مثل صداى اسب يا سوت). در جواب «بگو بابا» يا «بگو ماما» چند بار ميگويد «بابابابابا» يا «ماماماماما». خوب البته كار از محكم كارى عيب نميكند. ميكند؟

21 مِی 2012

ملوان زبل

Posted in Uncategorized در 21:56 توسط مامان سام

سام ده ماهه است.
هنوز از كل فرايند غذا خوردن خوشش نمى آيد. اگر دهانش را براى خوردن چيزى قرار باشد باز كند، براى ليمو ترش است، ماست ده درصد چربى، ليمو عمانى، و اسفناج.
مفهوم در را فهميده. اگر من يا بابا را پيدا نكند و درى بسته باشد پشت در ميرود و تلاش ميكند در را باز كند، مخصوصا در دستشويى.
وقتى جوراب يا شلوارش را براى پوشاندن آماده ميكنم خودش پايش را جلو مى آورد.
همچنان به صداى جيغ يا هر صداى بلندى از طرف بچه ها بغض ميكند. قرار است به پيشنهاد بابا كنسرتى از دريا دادور برايش بگذاريم تا به صداى سوپرانو عادت كند.
از مبل و ميز و دست و پاى من و بابا با چنگ و دندان ميگيرد و بالا ميرود، مخصوصا وقتى من در آشپزخانه مشغول باشم.
وقتى خيلى احساساتى ميشود دهانش را باز ميكند و شبه ماچى مملو از تف به صورتمان ميچسباند، ولى اگر با ذوق و شوق درخواست تكرار اين ابراز احساسات را كنيم، با قيافه اى چنان جدى نگاه ميكند انگار به زبان بى زبانى بگويد بسه ديگه همون يكى كافى بود.

26 آوریل 2012

بازگشت كاتب

Posted in Uncategorized در 21:53 توسط مامان سام

وقتى اين وبلاگ را شروع كردم تصميم داشتم كه در باره سام بنويسم . مرتب هم بنويسم. اما اجراى اين تصميم چندان آسان نبوده. آنقدر در طول روز مشغولم و شب خسته كه هر روز پست جديد را به تعويق مى اندازم. دلم ميخواهد بيشتر بنويسم. از سام كه حالا نه ماهه است. دو تا دندانك در فك پايين دارد. چندان خوش غذا نيست و تنها چيزى كه با ميل و رغبت و نه زور من دهانش را برايش باز ميكند ليمو ترش است! به صدا بسيار حساس است. به صداهاى ناگهانى مثل سرفه بابا يا عطسه من يا جيغ يك كوچولوى ديگر بغض ميكند. در شش ماهگى نشست، از حدود هشت ماهگى روى چهار دست و پا رفت، و حالا يكى دو هفته اى است كه خوب چهار دست و پا راه ميرود، دو سه روزى هم هست كه ميز و قفسه كتابخانه و ما را ميگيرد و بلند ميشود و اگر دستش را بگيريم قدم بر ميدارد. به زبان نوزادى زياد حرف ميزند و اخيرا سعى ميكند منظورش را بفهماند. اهل بازى است و خوشش ميايد كه وقتى بغل بابا است من دنبالش بدوم و بابا فراريش بدهد. خيلى خيلى قلقلكى است، از مامانش هم بيشتر. كتاب خواندن را خيلى خيلى دوست دارد. «كرنگ بلا»ى ثمين باغچه بان اهنگ مورد علاقه اش است طورى كه در هر شرايط و مودى باشد سرحال ميايد و تازگيها گاهى با ترانه همراهى هم ميكند.
سعى ميكنم بيشتر بنويسم، حتى اگر نه چندان مفصل. بنويسم كه يادم نرود اين لحظات شيرين را. سعى ميكنم.

22 دسامبر 2011

ماه هاى اول

Posted in Uncategorized در 21:51 توسط مامان سام

هفته پنجم يك جراحى كوچك جهت باز كردن زبان سام كه به كف دهانش چسبيده بود در بر داشت! در ماه دوم سام ترجيح ميداد به پهلو بخواد، يا به شكم روى شكم مامانش. شبها هم از ساعت نه تا ده گريه اى ميكرد كه فقط با موسيقى ريتميك (ترجيحا بندرى، و ترجيحا سندى) و رقصيدن بند ميامد. هنوز تشخيص درست منبع شير را نميداد و گاهى از باباى بيچاره كه بدون نيت خاصى بغلش كرده بود با گريه شير ميخواست. دستش را به سمت سرش ميبرد و موهايش را ميكشيد و از اين كار خودش به گريه مى افتاد. دو ماهگى همچنين ماه سفر هاى نه چندان دور و دراز سام به شهر هاى اطراف بود.

صفحهٔ پسین